مدتی گذشت اما از ماهی خبری نبود تا اینکه جریان آب آنها را به نقطهای برد که پر از ماهی بود و پشت سر هم تورشان پر میشد.
یکی از آنها گفت: «هی مرد، اینجا همون جاییه که باید از این به بعد بیاییم.»
دوستش گفت: «نمیشه که. باید مطمئن بشیم فردا هم همینجا میآییم.»
- راست میگی. پس یه جوری علامت بذار.
روز که تمام شد، آنها قایق را به صاحبش پس دادند و راهی خانههایشان شدند. مرد اولی به دوستش گفت: «همونطور که بهت گفتم، اونجا رو علامت گذاشتی؟»
- آره، با چاقوم، بغل قایق رو خط کشیدم.
- چهقدر خنگی بابا! از این بدتر نمیشه. فردا که باید یه قایق دیگه اجاره کنیم.